ما به مردها گفتیم: میخواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرار میکنید، قبول! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان این قدر مهربان شدند. وقتی به خود آمدیم. عین آنها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید بهش رسیدگی میکردیم و دسته چک و حساب کتابهایی که مهم بودند... با رئیس دعوایمان میشد و اخم و تَخماش را میآوردیم خانه سر بچهها خالی میکردیم. ماشین ما هم خراب میشد، قسط وامهای ما هم دیر میشد...دیگر با هم مو نمیزدیم.
نظرات بازدیدکنندگان